شهدای بی مزار و مادران همیشه چشم انتظار؛
مژده مشایخی
درگذشت مادری که ۳۵ سال چشمانتظار بازگشت فرزند مفقودالاثرش بود

به گزارش میراث هلیل، با خبر شدیم زنده یاد شیربن مارزی مادر شهید مفقودالاثر حمیدرضا کریمی مارزی بعد از تحمل ۳۵ سال درد هجران و چشمانتظاری برای بازگشت فرزندش، به دیار باقی شتافت. اینگزارش که در مهرماه سال ۹۴ طی گفتگویی با اینمادر همیشه چشمانتظار منتشر شد را بازنشر کردیم تا فاتحه ای نثار کنید
به گزارش میراث هلیل، با خبر شدیم زنده یاد شیربن مارزی مادر شهید مفقودالاثر حمیدرضا کریمی مارزی بعد از تحمل ۳۵ سال درد هجران و چشمانتظاری برای بازگشت فرزندش، به دیار باقی شتافت. اینگزارش که در مهرماه سال ۹۴ طی گفتگویی با اینمادر همیشه چشمانتظار منتشر شد را بازنشر کردیم تا فاتحه ای نثار کنید به روح بزرگاینمادر و همه مادران هجران کشیده. روحشان شاد.
صد فصل بهار آید و بیرون ننهم گام
ترسم که بیایی تو و در خانه نباشم
چند سال قبل به مناسبت هفته دفاع مقدس، تصمیم گرفتم حال خانواده هایی که در همه سالهای بعد از جنگ متفاوت از دیگران زندگی کرده بودند را به تصویر بکشم، بعد از کلی پرس و جو موفق شدم. برای آنها انگار جنگ هنوز تمام نشده، انگار عزیزشان هنوز در میدان جنگ است یا اسیر دشمن!. منتظرند که بر گردد. زجری که از هجران او کشیده اند به مرور زخمی شده بر روح و جانشان که بسیار طاقت فرسا و جانسوز است زیرا بیش از 30 سال است که بین آنها و جگرگوشه اشان فاصله افتاده ولی همچنان چشم انتظار اویند که بازگردد. شاید بازگشت سفرکرده آنها از دید هر کسی دیگر غیر از خودشان، ناممکن است اما آنها همچنان منتظرند عزیزشان از در وارد شود در حالی که لباس سربازی بر تن دارد و ساکی بر دوش و چون همیشه لبخندی بر لب. آنها خانواده های #شهدای_مفقود_الاثر هستند.
وقتی که به دیدنش رفتم ، مقابل در اتاق نشسته بود. پیرزن حال ندار بود. میگفت: هر وقت کسی درِ خانه ما را بزند ناخودآگاه عجله می کنم که خود را به در برسانم، چند روز پیش وقتی که شتابان به طرف در رفتم از روی پله افتادم و دنده هایم دچار شکستگی شد. دکتر گفت، استراحت بکنم اما نمیتوانم مادر، من عادت کردم با صدای در بلند می شوم. انگار کسی به من می گوید اینبار دیگر حتما خبری از حمیدرضا آورده اند، در این همه سال که از حمید دور افتاده ام حال و روز من این شده مادر، انتظار و هی انتظار برای دیدن پسرم.
رو به من می گوید: شما که تلفن کردی فکر کردم از حمیدم خبر آوردی!. با تعارف او به اتاقش می روم. عکس پسرش را که همیشه در کنار دارد انگار، از کنار تشکی که بر آن نشست بر می دارد و روی سینه می گیرد، کمی به آن نگاه می کند و بعد می بوسد و روی چشمانش می گذارد و اشک می ریزد و حرف می زند و از حمیدرضایش می گوید، از مهربانی اش، از اینکه فرزند قابل دارش بوده، بچه درس خوانده اش، می گوید: ما در کوهستان زندگی می کردیم فقط حمیدرضا در همین خانه، زمستانها تنها زندگی می کرد که به مدرسه برود. هی اشک می ریزد و عکس را بیشتر در بغل می فشارد. می گوید: وقتی رفت سربازی خیلی دل تنگ اش شدم. سال 66 وقتی بعد از مدتی از نامه اش خبری نشد به پرس و جو افتادیم اما بی نتیجه بود. بعد از مدتی، همرزمانش ساک لباسی آوردند اما جرات نکردند برای من بیاورندش، چون می دانستند من اگر ساک را ببینم می میرم.
با اشک و آه می گوید، عزیزترین فرزندمبود. پدرش خیلی بعد از او دوامنیاورد و در اثر بیماری سرطان مرد و من پیرزن را تنها گذاشت و رفت…
رو به من در حالی که در چشمان خواهش و التماس موج می زد، گفت، مادر!، حمیدرضای منبر می گردد؟ و بعد بدون اینکه منتطر پاسخ من باشد، گفت: آخر می گویند هنوز تعدادی اسیر در زندانهای عراق هست؛ شاید حمید من جزء همانها باشد.
کمی مکث می کند، انگار چیزی آزارش داده، در حالی که چشمانش پر از اشک می شود می گوید: بنیاد برای حمیدممزار بسته!، اما من آنجا نرفتم، سر مزار خالی بروم که چه بشود؟، فقط خواهرش می رود گاهی و عکس حمید که روی مزار است را می بوسد و بر می گردد.
پیرزندر حالی که عکس فررندش را محکم در سینه می فشارد و می بوسد، آرام می گوید: حمیدرضای من حتما روزی بر می گردد من منتظرش می مانم …
به گزارش میراث هلیل، در جیرفت ۶ مزار شهید جاویدالاثر وجود دارد؛ شهید دادمراد فاریابی، معلم شهید محمد درینی، شهید محمدرضا گرگندی، جهاگر شهید قاسمشجاع حیدری، شهید یحیی ملایی مارانی، شهید علی خانگاه و شهید حمیدرضا کریمی مارزی. روحشان شاد و یادشان گرامی.
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 1 در انتظار بررسی : 1 انتشار یافته : ۰